در بین خانواده های محافظه کار، دختری که پریود می شود به قدر کافی بزرگ محسوب می شود. وقتی کلاس ششم بودم پریود شدم، و خانواده ام که از مسلمانان تند رو هستند برای اینکه کودکی ام را زندگی کنم لطف کردند و به من یک سال دیگر”اجازه دادند”.وقتی در کلاس هفتم دستم یک روسری دادند و گفتند” اگر این را سرت نکنی نمی توانی از خانه بیرون بروی!” خیلی ناراحت شدم، گریه کردم، گفتم که نمی خواهم. البته که نتوانستم مقاومت کنم.
آن روز در دفتر خاطراتم نوشتم” دیگر از موهایی که در باد می رقصند خبری نیست.” راه فراری نبود.باید چیزی که آنها خواستند را انجام می دادم.
تازه به روسری عادت کرده بودم که زمان دبیرستان شد و در دبیرستان “امام هاتیپ” (حوزه علمیه) ثبت نامم کردند.برای اینکه دیگر پوستم کلفت شده بود و امیدوار بودم که در آینده اوضاع زندگین را تغییر خواهم داد، رفتن به آن مدرسه خیلی هم آزارم نداد.دبیرستان تموم شد و در رشته ای که می خواستم دانشگاه را شروع کردم. با روسری وارد دانشگاه شدم، می دانستم که که یک روز حجاب را کنار خواهم گذاشت، ولی اینکه آن تاریخ خیلی دیر به نظرم می رسید غمگینم می کرد. اینکه روزهای جوانی ام بدون اعتماد به نفس و دور از خود واقعی ام می گذشت هم از خودم هم از خانواده ام عصبانی بودم.
یک روز به آن روزی که آن جمله را در دفترم نوشتم فکر کردم. کودک درونم خیلی دل شکسته بود. به خودم گفتم “نه!موهایم در باد خواهند رقصید!” و پنهانی روسری ام را درآوردم.آن روز خیلی باد می وزید و موهایم شدیدا تکان می خورد و من به شدت لذت می بردم. گاهی این کار را می کردم و بعد فهمیدم که این حس می تواند ادامه دار باشد. یک روز با جسارت عجیبی به خانواده ام گفتم که می خواهم روسری را کنار بگذارم. گفتند که در خانه حبست می کنیم، مدرسه را هم فراموش کن.تعجب نکردم.
اینکه من واقعی را آنطور که هستم قبول نمی کردند مشکل آنها بود و من تصمیم گرفتم که ارج از خانه پنهانی روسری را در بیاورم و به آن شکل به زندگی ادامه دهم.
در دانشگاه هم روسری را کنار گذاشتم، هرچیزی دلم می خواست می پوشیدم و برای اولین بار خود واقعی ام را حس کردم، گویی که تازه با خودم آشنا شده ام. غیر قابل توصیف بود.
با اینکه هنوز هم این زندگی دوگانه را ادامه می دهم، به خودم قول می دهم.” موهایم بدون باد نخواهد ماند.”